السَّرِيّ السَّقَطي
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
دو شنبه 13 مهر 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

 السَّرِيّ السَّقَطي رحمة الله علیه
(... - 253 ه.ق. ... - 867 م.)
سريّ بن المغلس السقطي،
أبو الحسن:
من كبار المتصوفة.
بغدادي المولد و الوفاة.
و هو أول من تكلم
في بغداد
بلسان التوحيد
و أحوال الصوفية،
و كان إمام البغداديين
و شيخهم في وقته.
و هو خال الجنيد،
و أستاذه.
قال الجنيد:
ما رأيت أعبد من السريّ،
أتت عليه ثمان و تسعون سنة ما رئي مضطجعا إلا في علة الموت.
من كلامه:
«من عجز عن أدب نفسه كان عن أدب غيره أعجز».

ابوالحسن سری بن مغلس سقطی، صوفی مشهور، خال ابوالقاسم جنید. طریقت را از معروف بن فیروز کرخی فراگرفت. و هجویری گوید وی حبیب راعی را دیده و با او صحبت داشته و مرید معروف کرخی بود و بیشتر مشایخ عراق مریدان سری باشند. وی اندر بازار بغداد سقط فروختی چون بازار بغداد بسوخت وی را گفتند دوکانت بسوخت گفت من فارغ شدم از بند آن، چون نگاه کردند دوکان وی نسوخته بود و از چهار سوی آن دوکانها همه سوخته بودند. چون آنچنان بدید آنچه داشت به درویشان داد و طریق تصوّف اختیار کرد. وی را پرسیدند که ابتدای حالت چگونه بود، گفت روزی حبیب راعی به دوکان من برگذشت من نان شکسته ای به وی دادم که به درویشان ده. وی گفت خیرک الله. از آن روز باز که این گوش دعای وی بشنید بیزار از اموال دنیا شدم و از وی فلاح یافتم. از وی می آید که گفت: الهی! مهما عذبتنی بشیء ا فلاتعذبنی بذل الحجاب. وفات وی به سال ٢٥١ ه.ق. به بغداد بوده است.

سَریِ سَقَطی. نام بزرگی.
زاهدی است معروف.
امام اهل تصوّف بود و در اصناف علم به کمال بود و دریای اندوه و درد بود و کوه حلم و ثبات بود و خزانۀ مروّت و شفقت بود و در رموز و اشارات اعجوبه بود و اوّل کسی که در بغداد سخن حقایق و توحید گفت او بود و بیشتر از مشایخ عراق مرید وی بودند و خال جنید بود و مرید معروف کرخی بود و حبیب راعی را دیده بود و در ابتدا در بغداد نشستی دکّانی داشت و ... رجوع به تذکرةالاولیاء عطار شود.
سری سقطی میان سالهای ٢٥٧ - ٢٥١ درگذشت. (غزالی نامه).
رجوع به روضات الجناب و اعلام زرکلی و شد الازار و فیه مافیه.

السري بن المغلس، أبو الحسن السقطي.
صحب معروفا الكرخي،
و حدّث عن هشيم،
و أبي بكر بن عياش،
و يزيد بن هارون،
و كان من العبّاد المجتهدين.
أخبرنا عبد الرحمن ... :
دفع إليّ السري قطعة فقال:
اشتر لي باقلاء
[و لا تشتر إلا من‏] رجل قدره‏ داخل الباب،
فطفت الكرخ كله،
فلم أجد إلا من قدره خارج الباب،
فرجعت إليه و قلت له:
خذ قطعتك،
فإنّي لا أجد إلا من قدره خارج الباب.
[أخبرنا عبد الرحمن قال: ...
سمعت الجنيد يقول:
ما رأيت أعبد من السري السقطي،
أتت عليه ثمانية و تسعون سنة
ما رئي مضطجعا
إلا في علة الموت.
أخبرنا القزاز [قال:] ...
قال سمعت الجنيد يقول:
كنت يوما عند السري بن المغلس
و كنا خاليين
و هو مؤتزر بمئزر،
فنظرت إلى جسده
كأنه جسد سقيم
دنف مضنى،
كأجهد ما يكون،
فقال:
انظر إلى جسدي
هذا لو شئت أن أقول إن ما بي من المحبة لكان كما أقول،
و كان وجهه أصفر
ثم أشرب حمرة حتى تورّد،
ثم اعتل
فدخلت عليه أعوده،
فقلت له: كيف تجدك؟
فقال:

كيف أشكو إلى طبيبي ما بي
و الّذي بي أصابني من طبيبي؟

فأخذت المروحة أروحه،
فقال:
كيف يجد ريح المروحة من جوفه يحترق من داخل،
ثم أنشأ يقول:

القلب محترق و الدمع مستبق
و الكرب مجتمع و الصبر مفترق‏

كيف القرار على من لا قرار له
مما جناه الهوى و الشوق و القلق‏

يا رب إن كان شي‏ء فيه لي فرج
فامنن عليّ به ما دام لي رمق

توفي السري
يوم الثلاثاء
لستّ خلون من رمضان
هذه السنة [253 ه.ق.]
بعد آذان الفجر،
و دفن بعد العصر
و قبره ظاهر بالشونيزية.
و رئي في المنام بعد موته،
فقيل له:
ما فعل الله بك؟
قال:
غفر لي و لمن حضر جنازتي.